تقدیم به هستی جون
منو ببخش اگر دریای اندوهم بارها تا مرگ رفتم ولی فهمیدم مرگ چاره من نیست باید بمانم و نظاره گر باشم
دیگه آهنگی گوش نمیدهم خودم موسیقی شده ام و ثانیه های دیکتاتور مرا تلاوت می کنند.
خنده هایم را فروخته ام مث پاییزم برگهایم می ریزد و باد می وزد زوزه های باد شکستن آهنگ دلنوازی است طوفان تا کجا مرا خواهد برد امشب در هوای خود شاعر شده ام شعرهایم بوی نم می دهند چشمه چشمانم سالهاست خشکیده خشکسالی 4 فصل روحم
کاش میشد در دنیای مجازی هم باران ببارد و من خیس خیس زیر چتر سبزش یخهایم را آب کنم
دلم میخواد هوای امشبم را بسرایم ولی واژه ها تنهایم گذاشته اند من مانده م و تاریکی شب